مادر شهید «بهنام محمدی» گفت: بهنام به این اعتقاد داشت که مادرها نباید بچههایشان را لوس تربیت کنند و باید آنها را مرد جنگ بار بیاورند؛ دوستان شهید محمدی میگفتند «وقتی عراقیها زنان و مردان را به اسارت میبردند، بهنام از شدت ناراحتی زمین را میکند و میگفت خدایا کمک کن تا همه دشمنان را به رگبار ببندم».
وی خاطرنشان کرد: شهید «محمد جهانآرا» هم بهنام را بسیار دوست داشت و میگفت «اطلاعاتی که از وضعیت عراقیها میخواهیم، بهنام برای من میآورد»؛ تا زمانی که بهنام زنده بود؛ بهنام هم عاشق شهید جهانآرا بود و میگفت «جهانآرا دایی من است و به من گفته برو غسل شهادت بکن» بنده هم نوجوانم را که نخستین فرزندم بود، با دستهای خودم غسل شهادت دادم.
بنا بر نقل سرویس دفاع مقدس «تابناک»: دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال 1346 در شهر اصفهان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.
تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثهای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد.
شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال 1364، درعملیات کربلای 4 در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.
قبل از عملیات بدر بود . یکی – دو روز مانده بود به عملیات. بهش گفتم « این عملیات کارت خیلی سخته ها!» گفت« چطور ؟» گفتم« آخه این اولین عملیاتیه که حمید کنارت نیست.باید تنهایی فرماندهی کنی.» گفت « حمید نیست ، خداش که هست.»
شهیدان مهدی و حمید باکری،شهید همت
دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خانه. عصر نشده، گفت « بابا ! من حوصله م سر رفته .» گفتم « چی کار کنم بابا ؟ » گفت « منو ببر سپاه ، بچه هارو ببینم .» بردمش . تا ده شب خبری نشد ازش . ساعت ده تلفن کرد ، گفت « من اهوازم . بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره.»
شادی روح شهید حاج حسین خرازی صلوات
منبع:کتاب خرازی
وصیتنامه اول:
از مردم میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است. اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید.
وصیتنامه دوم:
استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را میدانم و بس. و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی (ره) تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهرهمندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... میدانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممکن است زیاده روی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
نوبتش شده بود. بیدارش که کردند تا برود برای نگهبانی، شروع کرد به داد و بیداد. بیچاره حمید کلی جا خورد. آرامتر که شد، از حمید معذرتخواهی کرد. گفت خواب امام حسین را میدیده. میخواسته با امام حسین صحبت کند که حمید صدایش زده.
بلند شد، وضو گرفت و رفت سر پست.
* * *
دم صبح بود که صدای تیراندازی آمد. همه بلند شدند و ریختند بیرون. سر و صداها که خوابید، دیدند خوابیده. با چشمهای باز و رو به آسمان. بچهها میگفتند توی آخرین لحظات گفت: «السلام علیک یا اباعبدا…» این دفعه واقعا با خود امام حسین صحبت میکرد.
یاد همشون بخیر
یک وقتی علی به جلسه ای رفته بود که تمام وزرا در آن حضور داشتند. وقتی همه سخنرانی کردند و نوبت به علی رسید، به او گفتند: "تو یک چیزی بگو. " او گفته بود: "من نمی توانم چیزی بگویم، چون شرکت در این مجلس برای من خیلی گران تمام شد.گناه بزرگی کردم که به این مجلس آمدم، چون مگر ما مسلمان نیستیم؟اول که داخل مجلس آمدیم،حتی یک بسم الله نگفتید،با یک آیه قرآن مجلس را شروع نکردید. الان که اینجا را ترک کنم، به قم می روم و در آنجا طلب استغفار می کنم.
یکی از دوستان شهید بابایی میگفت: به خاطر دارم مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور از خیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم. او معلولی را که از هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت، بر دوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچهای نازک بر سر کشیده بود. من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگان حادثهای رخ داده است، پیش رفتم. سلام کردم و با شگفتی پرسیدم: چه اتفاقی افتاده عباس؟ به کجا میروی؟ او که با دیدن من غافلگیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت: پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته.
یاد همه شهدا بخیر
خطاب قرار داده بودش که با ایستادن و نگاه کردن کاری پیش نمی رود. او هم
دست به کار شده بود و حسا بی هم کمک کرده بود. بعد از ظهر رئیس ا نبار از
اطرا فیان او پرسیده بود که سرباز کدام رسته ا ست تا با فرما نده اش صحبت
کند و او را به بخش انبار منتقل کند.
او حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود.
یاد همشون بخیر
به گزارش پایگاه فرهنگی ،اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام ، به نقل از فارس ، شهید حمیدرضا ملاحسنی در سال 1344 در خانوادهای متدین و انقلابی در تهران چشم به جهان گشود و تحت تربیت مکتب عاشورایی امام خمینی (ره) رشد کرد و در سن 17 سالگی عازم مناطق عملیاتی حق علیه باطل شد. وی در عملیات «والفجر 4» در حالی که 18 سال از بهار زندگیاش میگذشت به دست دشمن بعثی به شهادت رسید و پیکر مطهرش مفقود شد.
ادامه مطلب ...گردان پشت میدون مین زمین گیر شد.
چند نفر رفتن معبر باز کنن، ۱۵ ساله بود.
چند قدم که رفت، برگشت، گفتند ترسیده!
پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت:
تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله!
و پا برهنه رفت…
ویژگیهای اخلاقی از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سختترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد.
ادامه مطلب ...
قانون اول
خداوندا ! اعتراف می کنم به این که قران را نشناختم و به آن عمل نکردم .حداقل روزی ۱۰ آیه قران را باید بخوانم ، اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این ۱۰ آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم
تاریخ اجرا : ۴/۵/۱۳۶۹
سردار «حاج حسین بصیر» قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس بود که در روز دوم اردیبهشت ماه سال 1366 در «عملیات کربلای 10 » در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید.
علی اکبر بصیر برادر حاج حسین بصیر در خاطره ای می گوید: .........
ادامه مطلب ...فرمانده ی خاکی
سه سالی می شد که منابع آب پایگاه لایروبی نشده بود ، وقتی آب می خوردیم ، تو لیوان ها یه وجب خاک جمع می شد .همون موقع عباس تازه فرمانده ی اونجا شده بود .دستور داد هر چه سریع تر منبع ها رو لایروبی کنند. قیمت گرفتیم دیدیم حداقل ۳۰۰ هزار تومان هزینه داره! اون روزا این مبلق برامون افسانه ای بودو پایگاه هم نمی تونست برای این کار اینقدر هزینه کنه.
وقتی عباس رو در جریان قرار دادیم ، گفت:..........
ادامه مطلب ...شهید «احمد نیکجو» رزمنده خوش سیمای لشکر ویژه 25 کربلا بود که در بیست و سوم دی 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. او رساله امام را حفظ بود و برای بچهها تو سیدمحله قائمشهر کلاس احکام میگذاشت به طوری که بچهها تا وقتی او را میدیدند، میگفتند: آیتالله احمد نیکجو آمد.
*چرا شهید نمیشوم؟...........
ادامه مطلب ...