دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم:یکی اینکه دعا کنید من رو سفید بشوم،دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم.گفتم شماها واقعا حیف است بمیرید.شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید،نباید بمیرید.شماها همه تان باید شهید شوید.ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد.بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند،من گفتم صیاد ،شایسته ی شهادت بود.حقش بود. حیف بود صیاد بمیرد.وقتی این جمله را گفتم،چشم های شهید کاظمی پر اشک شد،گفت:ان شا الله خبر من را هم به تان بدهند.
فاصله بین مرگ و زندگی ،فاصله بسیار کوتاهی است.یک لحظه است.ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقا الله دارند.همه خدا را ملاقات می کنند.هر کسی یک طور.
بعضی ها واقعا رو سفید خدا را ملاقات می کنند،که احمد کاظمی و این برادران حتما از این قبیل بودند.اینها زحمت کشیده بودند.
ما باید سعی مان این باشد که رو سفید خدا را ملاقات کنیم.چون از حالا تا یک لحظه دیگر،اصلا نمی دانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه.احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبت به ما برسد که از این مرز عبور کنیم.از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگی باشد که خود آن مرگ هم ان شا الله مایه ی روسفیدی ما باشد.
ان شا الله خدا شماها را حفظ کند.