خطاب قرار داده بودش که با ایستادن و نگاه کردن کاری پیش نمی رود. او هم
دست به کار شده بود و حسا بی هم کمک کرده بود. بعد از ظهر رئیس ا نبار از
اطرا فیان او پرسیده بود که سرباز کدام رسته ا ست تا با فرما نده اش صحبت
کند و او را به بخش انبار منتقل کند.
او حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود.
یاد همشون بخیر
به گزارش پایگاه فرهنگی ،اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنام ، به نقل از فارس ، شهید حمیدرضا ملاحسنی در سال 1344 در خانوادهای متدین و انقلابی در تهران چشم به جهان گشود و تحت تربیت مکتب عاشورایی امام خمینی (ره) رشد کرد و در سن 17 سالگی عازم مناطق عملیاتی حق علیه باطل شد. وی در عملیات «والفجر 4» در حالی که 18 سال از بهار زندگیاش میگذشت به دست دشمن بعثی به شهادت رسید و پیکر مطهرش مفقود شد.
ادامه مطلب ...گردان پشت میدون مین زمین گیر شد.
چند نفر رفتن معبر باز کنن، ۱۵ ساله بود.
چند قدم که رفت، برگشت، گفتند ترسیده!
پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت:
تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله!
و پا برهنه رفت…
ویژگیهای اخلاقی از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سختترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیهای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد.
قانون اول
خداوندا ! اعتراف می کنم به این که قران را نشناختم و به آن عمل نکردم .حداقل روزی ۱۰ آیه قران را باید بخوانم ، اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این ۱۰ آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم
تاریخ اجرا : ۴/۵/۱۳۶۹
سردار «حاج حسین بصیر» قائم مقام لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس بود که در روز دوم اردیبهشت ماه سال 1366 در «عملیات کربلای 10 » در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید.
علی اکبر بصیر برادر حاج حسین بصیر در خاطره ای می گوید: .........
ادامه مطلب ...فرمانده ی خاکی
سه سالی می شد که منابع آب پایگاه لایروبی نشده بود ، وقتی آب می خوردیم ، تو لیوان ها یه وجب خاک جمع می شد .همون موقع عباس تازه فرمانده ی اونجا شده بود .دستور داد هر چه سریع تر منبع ها رو لایروبی کنند. قیمت گرفتیم دیدیم حداقل ۳۰۰ هزار تومان هزینه داره! اون روزا این مبلق برامون افسانه ای بودو پایگاه هم نمی تونست برای این کار اینقدر هزینه کنه.
وقتی عباس رو در جریان قرار دادیم ، گفت:..........
ادامه مطلب ...شهید «احمد نیکجو» رزمنده خوش سیمای لشکر ویژه 25 کربلا بود که در بیست و سوم دی 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. او رساله امام را حفظ بود و برای بچهها تو سیدمحله قائمشهر کلاس احکام میگذاشت به طوری که بچهها تا وقتی او را میدیدند، میگفتند: آیتالله احمد نیکجو آمد.
*چرا شهید نمیشوم؟...........
ادامه مطلب ...به گزارش فرهنگ نیوز، شهید امیر حاج امینی بیسیم چی گردان انصار از لشگر27 محمد رسول الله (ص) است. این عکس ها در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ ودر کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده است.
برادر شهید آرامیگفت: مجید یکی از دوستانش را پیش مادر آورد و او گفت: من دو شب پیش خواب دیدم توی مسجد امام حسن (ع)محل ما روی یک کاشیکاری نوشته شده «شهید مجید آرامی»، بعد مجید هم این را به عنوان برگه عبور از مادر گرفت.
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
شهید محمد آزاد
اى تشنگانى که به دنبال آب زلال شهادت مىروید! تا سیراب نشدهاید بازمگردید. و چگونه زیستن و چگونه مردن را در معنویت بیابید. معنویتى که در آن شهادت، یک هجرت است، به سوى (الله). بلى خدایا! چگونه زیستن و چگونه مردن را در معنویت، به همهى ما عطا کن.
———————————–
شهید محمدناصر ناصری
پدر و مادر عزیزم! اگر شما مىخواستید که من براى شما خدمت کنم ولى وقت نداشتم. و زحمت زیاد کشیدید تا من درس بخوانم و در آینده به شما هم کمک کنم. ولى من در این موقع، به نداى حسین زمان لبیک مىگویم. من و ما به جبهه، و براى دفاع مىرویم تا دیگر برادران و خواهران بتوانند به راحتى درس بخوانند. من مىروم تا به مقام شهادت برسم.
———————————–
بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن .
حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می کرد.
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عبادیان کرد و پرسید : عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو. واقعاً ؟ جون حاجی ؟
نگاهش را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیم .
حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر کرد
حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیم
حاجی همین طور که کنار می کشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم .
عشق او به خانم صدیقه طاهره(سلام الله علیها)بیشتر از این حرفها بود که به زبان بیاید،یا قابل وصف باشد.یک بار بین بچه ها گفت:دوست دارم با خون گلوم،اسم مقدس مادرم رو بنویسم.
به هم نگاه کردیم.نگاه بعضی ها تعجب زده بود.اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد،جای سوال داشت.
همین را هم ازش پرسیدم.قیافه اش محزون شد.گفت:یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش می زنه.
با شنیدن اسم عاشورا........
شهید محمد ابراهیم همت به روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. محمد ابراهیم درسایه محبّتهای پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوقالعادهای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست میآورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای میکرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث میشد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سورهه ای کوچک را نیز حفظ کند.
ادامه مطلب ...
جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:
« در ایام جوانی ( حدود ۲۳ سالگی ) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»»
آنگاه دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد. دیده برزخی او باز میشود و آن چه را که دیگران نمیدیدند و نمی شنیدند، میبیند و میشنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون میآید، بعضی از افراد را بهصورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.